متن شعر
راننـده تو را اگر به سر، عقلت هست
با اين سر فرمان،كه در اين دستـت هست
سرعت كه بـگيري و تصادف بكنـي
آن سرعت خود قاتل سرسختـت هست
٭٭٭
راننـده كه غفلـت بكنـي يك نفسـي
از سرعت و غفلت تو به مقصد نـرسـي
سرعت چو گرفتـي، خطر آيد به سرت
بي سرعتي ات ، خطر ندارد به كسـي
٭٭٭
راننـده به فـرياد خودت ، گـر بـرسـي
آرام بـرانـي و بـه منـزل بـرسـي
آرام كه رفتـي ، تصـادف نـكنـي
نه بر تو خطر هست ، نه از بهـر كسـي
٭٭٭
قـاب و قـوسيـن كه بنموده خـدا آثارش
در ره صلح و صفــا مي بُوَد آن پرگارش
قـاب و قـوسيـن كجاينـد كه نديده بشري
بـشــر آن معتقدنــد بـر هنــر معمـارش
٭٭٭
خـداونـد ي كه دانـش بـر من آموخـت
چراغ دانشـم را ، روشنتـر افروخـت
خــدا ،گـــو دانـش آمــوزان نسـو زنــد
هــر آنكــس دانش حق را بيــاموخــت
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید