متن شعر
« حق ناشناس »
ناشيِ حق ناشناسي،كُشت حقوق و حق ما
ناشي حق ناشناس،نـشناسد حقوق وحق ما
از اول جوانـي و در عهد كودكي
حق مرا بكُشت و بـزد از حقوق ما
هركس حقوق خود ، به ره هرزه بر گرفت
حق بشر نـداند و غصب است حق ما
فرياد از اين زمان ديگر رسم حق كه نيست
رسمش بكَند ، ريشه ي درختان باغ ما
گفتم به حق كُشي ،تو حقوق خودت بجو
گفتا بُوَد به ضربه ي چوب و چماق ما
گفتم بـرادرا ، تو حقـوق مـرا مَبَـر
گفتا نكـو بُوَد ، به دماغ و مذاق ما
اين حق كشي و هرزه گري ، بوده از قديم
با حرف حق ،دغل شده اس رسم چوق ما
ما را هميشه وِرد زبان ، حرف حق بُدست
امّـا هميـن بُود ، دهـن پُـر دروغ ما
افعال حق و كار حقيقـت ،مجـو زِ كس
پرتابي است بر همه سنگ و كُلوخ ما
اين گمرهي و حق كشي از دوره ي يزيد
سوغات جاهليـت است ، آواز بوق ما
افكار حق و حرف حقيقـت ،مكن طلب
هر چند طلب كني ، نَـبُود جز دروغ ما
افعال زشـت و بيهـوده و كار ناپسنـد
در دادگاه حق ، چه دهد بر وثوق1 ما
ما را به روز حشـر ، جزايي نـمي دهند
افعال ما زِ ماست ، خود آيد سراغ ما
الله اكبر ! از خلق كج فهم و كج منش
طاوس بيـنند ، اين پَـر و بال كلاغ ما
هر كس كه معتقد بـشود ، بر طريق حق
بايد كه كاه و جو بدهـد ، بر الاغ ما
ما هيچ وقت، لقمه حرامي نـخورده ايم
از شير گوسفنـد بود، ماسـت و دوغ ما
آب مباح2 را كه نگفته است، خدا حرام
آب حلالس، اين كه بيايد به جوق3 ما
يارب تو شاهدي كه چه خويس اين زندگي
فرقـي نـدارد عقد و نكاح و طلاق ما
همچون حكومتي ،چه ضرر دارد اي رفيق
مردم مي ترسن از شرر حرص و داق4 ما
فردي ديگر به ما نتوان ، حرف حق زند
مي ترسن از شلوغـي و دور شلوغ ما
اين بحث وگفتگو،غلطس اي حسن مگو
اينها كه نيست خوش به مشام و مذاق ما
٭٭٭
1- اعتماد 2- حلال – مشروع 3- جوب 4- عيب گوي مسلمانان -كوبنده
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید