متن شعر
« رأي اطاعت »
آنکه شوقی زِ تعلق ،به جهان داد به ما
آن اجازت نـدهد ، طبق همین باور ما
رأی و تدبیـر جهانـداری دارای جهان
ملک خود را نـدهد ، بـر هوس کافر ما
فکر خوشبختی و سر گشتگی ، خود مکنید
زآنکه دست دیگری ، می بُوَد این دفتر ما
روز اول که زِ ما ، رأي اطاعت بگرفت
حکم جاری شد از آن ، هر چه رسد بر سر ما
آشنایی که نداریم ز خود ، در بـرِ دوست
تا وساطـت بکند یا بـشود یاور ما
آنکه می سازد و می آرَد و بازم بـبَرد
رأی آن نیک صحیح است ، نه این خاطر ما
آدمی درد خودش را ، نتوان کرد دوا
حکمت حق به مداواس ، دوا آور ما
حالیا ظاهـر دنیـا نـگر و پیکر خود
مدتی چون گذرد ، نیست دیگر پیکر ما
صحبت مهر و محبت ، مکن از دور جهان
نـیستش مهـر و محبت ، که گذارد برِ ما
گردش دور جهان را نسپارد به بشر
درس عبرت نـگرفتی ، بشـر از تاجر ما
درس تحقیق و عمل، لازمه ی هر بشر است
هـر بشـر از هنـرش بُرد ، خطر از برِ ما
حکمتش طبق رضای من و تو نیست ، بدان
حکمتـش بند توان بست ، به پا و سر ما
داوریهای من و تو به ره حق ، غلط است
در همه کار من و تو بُوَد آن داور ما
جُرم و تقصیر و جزا ، لازمه ی آدمی اس
ز آنکه لازم شمرد ، نـزد خداش کیفر ما
هر جفایی بکشیدی ، بشر از دور جهان
در جهان دیگرس ، راحتـی دیگر ما
جور ایام به ما می رسد از آدمیان
واجبـس بهـر همین طبع جفـا گستـر ما
سهم هر آدمی از روز ازل ، قسمت شد
حسن این چون و چراهـا ، تو مزن در برِ ما
٭٭٭
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید