متن شعر
« نيك و بد »
خطكش از دستم بِدر رفته اس، نمي دانم چرا
خط خود را كج كشيدم، وان نمي دانم چرا
رشته از دستم برون شد ،در كجا جويم وِرا1
فكر من بيرون شد از سر،از كه پُرسم نكته را
كار دنيا را بـبينم ، عاقبت وان2 آخرا
عاقبت را گو كه مي داند ، خبر آرَد مرا
فكر من بيهوده مصرف شد ، براي عاقبت
عاقبت را چون نديدم، وعده اش گيرم كه را
ما به اميدي قدم بـنهيم ، بهـر عاقبت
وعده اي دادن به ما ،از حور3 و حوض كوثرا
كار دنيا هر چه بينم ،خوب و بد يكسان شود
خوب و بدها ، چون جدا گردد زِ هم در آخرا
اي خدا ، اين نكته را ناگفته اي بر هيچ كس
خوب و بد يكسان بـبينم، من به چشم ظاهرا
ما بسي كار جهان ديديم و يكسان شد همه
مغـز و معنـي را نـمي دانيم و طرز آخرا
بازي دوران چه باشد ، از كه پرسم ماجرا
حق و باطل را بگويد ، بـشكند هـر پايه را
پايه ي دينت كجا باشد ، كجا جويم وِرا
هركجا يك پايه اي از دين بُد، شكستندش چرا
ويليامي4، پايه ي دين مسيحا5 را شكست
سامري بشكست،دين حضرت موسي(ع) را
هركسي در راه كج ميرفت و هركس راه راست
فتنه ي دوران شكستش،هر كج و هر راست را
پايگاهي را به حال خود ، نمي گذارد فساد
گر بد و گر نيك باشد، بشكند آن هر دو را
اجر كس قائل6 نـباشد، اين جهان هرزه گرد
پايمالـش مي نمايـد هـر بد و هـر نيك را
فارغ7 از دنيا ، اگر بگريزد از مكر جهان
كي گريزد ،نيك و بد را بشكند آن هر دو را
فارغ از دنيا ، اگر جويد فساد اين جهان
ديگران مأمور سازد ، تا بكوبندش وِرا
آسيابي را تصور كن و گندم را در آن
كار اين دستگاه چه باشد، تا بسازد آرد را
آخر از كار جهان ،جانا تو را مقياس نيست
هركس اين گردش بگرداند، همان بيند تو را
اي حسن بس شد،مكن ديگر تو بحث وگفتگو
گردش و مقياسش آن دارد، كه مي سازد تو را
٭٭٭
1- او را 2- و آن 3- زنان بهشتي 4- پادشاه زمان حضرت عيسي (ع) 5- حضرت عيسي (ع) 6- معتقد 7- آسوده
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید