متن شعر
من پيرمرد هستم چرا چون طفل نادانم هنوز
در نزد آن علم خدا ، مانند طفلانـم هنوز
بيهوده عمرم طي شده محتاج برعلمش منـم
با آنكه در دانشسراي مُلك يزدانـم هنوز
٭٭٭
گر پيرمَردم من ولي چون طفل نادانم هنوز
در محضر علم خـدا ، از علم عريانـم هنوز
بسيار اگر كوشيده ام در راه علم و معرفت
در راه علم و معرفت آماج بـحرانـم هنوز
٭٭٭
در محضر داناي علم مانند طفلانـم هنوز
بر صيقل معناي علم ،مانند سوهانـم هنوز
هرچندكوشش كرده ام درمحضرداناي علم
ليكن زِ بي علمي خود برعلم گريانـم هنوز
٭٭٭
ياران عجب بلايـي است افكار دشمني هـا
آدم از آن نـدارد آثار ايـمني هـا
دشمن كه حيله بازاست رفعش نميتوان كرد
بـي حيله كي تواند بيرون رَوَد از آنـها
٭٭٭
هركس كه عقيده اش به خدا روبه فرازاست
دايـم به پي روزه و طاعات و نـماز است
آدم ، نرسـد فكر تو بر فكر خداونـد
اين فكر تو كوتاه در آن راه دِراز است
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید