متن شعر
آدم اگـر به علم خـدا ،پي نـبرده است
دستش مَزن و هيچ مگويش كه مُرده است
گـر اين نداند آنكـه خدايش بيافريـد
شرك و ضلالت دل خود را بخورده است
٭٭٭
دايره دور جهانـي نه همان دست من است
وسعت دايره اش كم زِ دل تنگ من است
مردم بي خبـر از دين ، ره ايـمان نرونـد
راه ايـمان به يقيناً ره فرهنگ من است
٭٭٭
ما به فضا مي رويـم بـهر تولـي دوست
روح فضايـي ببيـن در پي گفتـار اوست
روح فضايـي بُوَد پيـرو مبنـا شـود
چونكـه همين روح مـا پرتو مبناي اوست
٭٭٭
ما به تولـي دوست پيـرو قرآن شديـم
بـهر تـماشاي دوست ناظر قرآن شديـم
ما كـه در آن ديده ايـم معني آيات حق
وارد آن معنـي و منطق قرآن شديـم
٭٭٭
هركه خدا را شناخت،منصرف از خود شود
هركه خودش را شناخت،معترف ازحق شود
بي خبـران را بگو ، با خبـر از حق شويـد
حق كه به پنـدار هست ،بر همه مطرح شود
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید