متن شعر
گرچه تيرش سينه ام رامي شكافد چون كنم
چاره اي نَبوَد بـجز اين سينه را عريان كنم
چاره اي نَبـوَد كـه بگريزم از نزد خـدا
چاره نَبوَدجزكه چشمم را برش گريان كنم
٭٭٭
تا رنج دست دلبـر بر من فـزونتر آمـد
نيروي آفرينـش بـر من عيانتـر آمـد
كوشش به كار دنيا هـرگه فزون نـمودم
فسق و فجور دنيـا بر من گرانتـر آمـد
٭٭٭
برهمه اوضاع عالم جزخدا ،يك شاه نيست
فَر شاهي دست حق باشد كسي آگاه نيست
آن همه اوضاع عالم گردشش درراه كيست
جملگي درراه حق هستند يكي بيراه نيست
٭٭٭
آدم نادان كه خود برسوي حق در راه نيست
از سرنادان خود فكرش مگر كوتاه نيست
راه حق را مي شناسد هر كسي آگاه شد
هركه نشناسد خودش برراه حق آگاه نيست
٭٭٭
آدم اگـر به علم خـدا ، پي بـبرده است
آن اهل معرفت بُوَد ، اصلاً نـمرده است
اين را بفهمد آنكـه خدايش بيافريـد
شرك و ضلالت از دل خود را سترده است
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید