متن شعر
« گمرهي خلق »
از گمرهي خلق ، چو فرياد كشيدم
در راه ديانـت ، قدمي چند دويدم
مردم همه راه غلطي پيش بـرفتند
من ماندم و فرياد كه در راه كشيدم
آماج4 غلطها شدم از كينـه ي مردم
هـر پند كه گفتم : سخن از جهل شنيدم
صد ضربه ي خنجر به دل و بر جگرم خورد
تا بار غـم ، كار بدِ خلق كشيدم
صد ضربه ي چوگان،به سرومغز سرم خورد
ماننـد يكي گوي به ميدان بـدويدم
صد داد و فغان1 ،از اثر كار بد خلق
از كار بد خلق ، ستمها چه كشيدم
مردم همه بر مال جهان ، تكيه نمودن
من در عوض مال جهان، صدمه2 كشيدم
آشوب جهان و خلل و خدعه3 بهم شد
حكمت بـنمودم ، ضرر از خلق بديدم
صد داد و فغان از اثر كار عمومي
ناچار شدم ،كار خود از خلق بريدم
هر زجر و لجاجت،حسن ازخلق جهان ديد
فاتح بـشد آخر ، چو به معناش رسيدم
٭٭٭
1- ناله – فرياد 2- آسيب – مصيبت 3- مكر- فريب
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
یک دیدگاه اضافه کنید