« آب فیروزی »
حقیقت ، یاوران شد جاودانی
نه چون تزویر و نیرنگ است فانی
به معیار حقیقت ،هر که دل بست
حقیقت شد به معیار جهانی
من اندر راه حق ، وامانده بودم
شیاطیـن رهزنـم بُد1 ناگهانی
تو را در راه حق ،گر آرزویی است
به تو گفتـم: حقیقت را بدانی
حقیقت ، آب فیروزی2 به من داد
به فیروزی گر این مطلب بدانی
تمنا دارم ای یاران بـسنجید
حقیقت ، کی بُدش نا مهربانی
حقیقت را هرآن فردی که سنجید
به هـر فـردی نـماید مهربانی
چه3 کار چرخ گردون را بـبینم
بـیامـوزد به آدم کاردانـی
ترحّم از خداوندِ جهان بود
به ما کردند ، چرخش شد نشانی
تفضّل گر نمی کرد آن خداوند
به ظلمت بود از ما زندگانی
حقیقت،استخوان این جهان است
نه ایستد روی پا بی استخوانی
اگر چرخی بدون محوری ماند
نـمی چرخد به کاری با روانی
حسن از راه حق، مگریز و دریاب
حقیقت را که بر مردم بـخوانی
٭٭٭
1- بود 2- پیروز – آنکه حاجتش برآمده شده 3- چگونه – کجا
حسن مصطفایی دهنوی