« صد سال »
صد سال شد از مال کسی لقمه نخوردم
خون بدنم خوردم و از خلق نخوردم
عمری همه از زحمت خود لقمه بخوردم
با فقر و قناعت همه عمرم گذراندم
بگذشت مرا عمر چه خوردم ، چه نخوردم
خشنودم از آن منت مردم که نبردم
صد معنویات از گنج قناعت1 بشمردم
منت نکشیدم زکس وسربه خجالت نسپردم
هر بی هنری را زِ نعم2 لقمه چشاندم
از سفره ی نامرد ، دو دستم بکشیدم
خود خواهی و کبر از سر خود باز براندم
دستی ز تواضع3 به بَرِ خلق نبردم
هر نیمه شب از دیده ی خود اشک چکاندم
صد شکر که در جهل ابد ، باز نماندم
٭٭٭
1- رضایت به اندک چیز 2- نعمتها- نیکیها 3- فروتنی- نرمی

حسن مصطفایی دهنوی

Loading

امتیاز بدهید

نظر

  • هنوز نظری ندارید.
  • افزودن دیدگاه