. .
باز امشب دفترِ من گیج بازی کرده است
آمده با چشمهایت جمله سازی کرده است
..
رنگ چشمانِ تو را آبیِ دریا دیده است
این حقیقی را شبیهِ آن مجازی کرده است
..
ناخَلف خودکار هم همدستِ ننگِ او شده
بیت ها را یک به یک او دلنوازی کرده است
..
لوله اش رگبار کرده این پرستوهای عشق
شورشِ این کشته ها را اعتراضی کرده است
..
روزِ خوش هرگز نخواهد دید دیگر دفترم
چونکه با احساسِ من دیوانه بازی کرده است
..
گودِ خالی دیده و با چشمِ تو تازانده است
با خودش احساسِ بُرد و سَرفرازی کرده است
..
تا بفهماند که چشمانِ تو دورند از دلم
بیت ها را بی شرف با هم مُوازی کرده است
..
من نمیدانم چطوری واژه ها را کرده مست
چشمهایت را چطور اینگونه “رازی” کرده است
…
.
فرزاد صفانژاد
.
…