غزلش را قصیده می خواند
————- —- ———–
دلم گرفته و هردم قصیده می خواند
هزار گلایه به رنگ پریده می خواند
تمام حرف دلش را نهان به بغض گلو
زبان عشق را بریدهِ بریده می خواند
ز تیر و خنجر و دشنه درون قلب ما
نیست نشانی که زجر دیده می خواند
به جرم عاشقی و مستیِ دل پاکش
ز کوله بار محبّت قد خمیده می خواند
کبوتر دل خود را ولی شکسته بال
پرانده سوی تو با اشک دیده می خواند
ز درد دوری تو همچو ابر می بارد
هزار شعر و مَثَل غم کشیده می خواند
دلش به دولت عشقت امید دارد او
به یاد وصل رُخت با عقیده می خواند
قلم گرفته به دستش به خط نستعلیق
هزار شعر نو بر جریده می خواند
زمان مستی و هوش یاری اش ساقی
ببین که هر غزلش را قصیده می خواند
—————————-
شاعر رسول چهارمحالی (ساقی عطشان)