سربه راه ودل پر بارانم
چله شد ،دی شد من تنهایم
پدرم نُقل به نَقل شب کرسی مان بود
چهر ه اش شاد به لم پا وهم نور حضور
مجمعه گردش مجموعه ی گل پر آجیل
پدرم عاشق بود ونقاشی لبخند به بوم
بومی از یاد وجایش خالی
و
پدر؛ آن بالا
مادرم چشمه ی عشق
و نگاهی برطاق
طاقی سایه ی مهر
پر از عشق بیان عشقش وزمان
داستانش پرازرنج وکه؛
فصل ها درگردش
چشمه ها درجوشش
کُل،کُل کوزه مدام
وقناری لب بام
دختر ک چادرخود بند کمر
کوزه دارد برسر
وبرین باور هست
زندگانی زیباست
برلبش نقش نماید
هستی،
زخم این کهنه دلم باز گشوده دستی
مدعی زلف چلیپای گل وسرمستی
وکنون مانده به این بزم ونفس ها به شمار
رنگ عشق است پر از چهره یاد
28/9/93 علی ناصری (عین)
پاورقی :
مجمعه:سینی مسی برای آجیل
لم پا:چراغ گردسوز
کُل کُل:صدای آب شدن درکوزه