نفسهایم
کهنه شراب رویای توست
و
کلبه ی چشمانت
خانه ی خیال من است
نگارش صدایت
پیامبر آرزوها،
و
پلک خاطره ات
نجوای دعا
و گویش ساحره ات
هبل!
تو ابراهیم من
در آتش رویایم باش!
مرا نجوا کن
و بی اشک
مقبور!
عجب خواب پر گناهیست زندگی!
من همبستر این گناهم
یا مولودش؟
من یک نکاح عاریه ای با هستی هستم
برای پایانم اشک مریز
و گاه مویه مکن
من سالهاست که میمیرم
تا بغض حسرتم
بذر ندامت آن دیگری باشد
و آن دیگری
تقدیری از
ندامت من!