« کفر و ایمان »
هرکه از این دجله، سر بر کِشدت1
تا به هر آنجا که بخواهد بَرَدت
گر به ره نیکی ، نیکی دهدت
گر به ره بد بروی ، بد دهدت
نیّـت هر کار کنی ، آن دهدت
نیّـت نیکی کنی ، افزون دهدت
پند نکویی است ، زِ قرآن دهدت
گر شنوی جنت و رضوان دهدت
آنچه بخواهی تو ، مهیا کندت
باز تو را حوری و غلمان2 دهدت
کفرس وایمان،به دو ره سر دهدت
لایق هر در بشوی ، آن دهدت
در ره کفر است ،که کیفر دهدت
در ره ایمان روی ، ایمان دهدت
آن خبر از عالم دیگر دهدت
وعده از آن جنت و کوثر دهدت
گوهر شاهی ، زِ تو گر بنگردت
بهر شهی ، تاجی افسر دهدت
حق ، خبر از عالم بهتر دهدت
وَز3 ره دیگر زِ پیامبر دهدت
مال حرام اَر4 بکنی در دهنت
تلخی زهرش ، به دهانت دهدت
حکمتش آماده ، هرچه خواهی دهدت
خواهی اگر حکمت لقمان دهدت
لقمه ی نان گر طلبی ، نان دهدت
در ره جانان بروی، جان دهدت
گوش به غیرش بدهی، وآن دهدت
گوشَت اَندادِ5،کفر و ایمان دهدت
دید بصر ، عقل و جوانی دهدت
رتبه انسان طلبی ، این و آن دهدت
قطره ی آبی بُدی ، جان دهدت
رزق تو شیر است، زِ پستان دهدت
منجمد آبی ، که زِ پیکر جهدت
قدرت آن صورتی و سر دهدت
قدرت دستش ،چو قلم برکشدت
از قلمش دست به پیکر دهدت
پیکر زیبا و به رفعت دهدت
بر حرکت پایی به رفتن دهدت
حس حفاظت تو نداری زِ خودت
پرورش از دامن مادر ، دهدت
جای در این عالم امکان دهدت
راه بر این دشت فراوان دهدت
گر تو حفاظت کنی از دین خودت
تا نگرد غیرت و وجدان دهدت
در ره اسلام بُد اَر تربیتَـت
تربیت از رتبه ی سلمان دهدت
غش و دغل گرکنی و سود خودت
کیفرش از قدرت رندان دهدت
غش و دغل می بردت در غلطت
از دیگری زجر و غلط می دهدت
از ازل آن مهلت و فرصت دهدت
عاقبت آن بهره ی کارَت دهدت
باز تا که به دشت دیگری آوردت
هر چه سپردی به بَرش،می دهدت
راه نمودم که روی در وطنت
منزل اول که بـپوشی کفنت
نظم و اصولش چو بخواهد بردت
نظم و اصولت همه بر هم زندت
باد اجل بر سر تو پَـر زندت
گرکه چوکوهی تو، زِ جا برکندت
گوش فراگیر حسن گفتمدت
آنچه تو را هست،بدان آن دهدت
٭٭٭
1- نجات دادن 2- زنان و پسران زیبای بهشتی 3- و از 4- اگر 5- امثال- همتایان
حسن مصطفایی دهنوی

Loading

امتیاز بدهید

نظر

  • هنوز نظری ندارید.
  • افزودن دیدگاه