دیشب هجومِ گریه ها روی سرم ریخت
یک لشگر ِغم بی تو توی بسترم ریخت
..
” خلوت شدم مانندِ دشتی بی تو ای کوه “
بی شانه هایت تکیه گاهِ آخرم ریخت
..
تنها شدم تن لرزه هایِ دست و خودکار
ویرانه تر از شهرِ بَم در دفترم ریخت
..
من در تو گم بودم تو در من رِخنه کردی
کافر شدم اَمّن یُجیب المَضطَرم ریخت
..
پشتِ سرت خون گریه کردم وقتِ رفتن
پشتِ سرم شب ناله های مادرم ریخت
..
فرزاد صفانژاد
..
حسن مصطفایی دهنوی
1398-08-14 در 11:27 ب.ظدرود ها
بسیار زیبا سروده اید
پاینده باشید