چه خرسندم از این بخشش که یک آنم امان دادی
درون بی زمانی ها زمانم را زمان دادی
بهار عمر یک لحظه خزان دارد به یک لحظه
سرو سامان جانم را به جانم در جهان دادی
بسی غفلت در این دنیا به یاد تو به سر کردم
زبان بی زبانی را به یک لحظه زبان دادی
هزاران بار افسوسم زمان از دست در رفته
برای بی مکان چون من خداوندا مکان دادی
امید از بخششت دارم خطاهایم ببخشایی
همان خوبی که می خواهی برای من همان دادی
ندارم کینه و بغضی در این دل من تو را دارم
که از اِنعام بی حدت به این دادی به آن دادی