« مُلک فنا »
ما که در ملک فنا ، کار بقاء ساخته ایم
دست آلوده در این ملک ، نه پـرداخته ایم
ما که امروزه در ملک فنا ، تاخته ایم
بهـر فردی بقاء خانه ی خود ساخته ایم
در همین ملک فنا ،با همه این خار و خسـش
از همین خار و خسـش،دسته گلی ساخته ایم
از تجمّل به جهان ، خود عقب انداخته ایم
تا که در ملک بقاء ، پرچمی افراخته ایم
این همه ما زِ فنا و زِ بقاء دَم بزنیـم
حیفـس آن طور که باید ، همه نـشناخته ایم
مـا صدایـی بـشنیدیم و فنایـی و بقاء
زآن صدا بُد1 که همه ،دل زِکف انداخته ایم
نـعره و عربـده ی2 شیـر شنیدیـم که دل
هی تکان خورد و بلرزید ،که دل باخته ایم
بازوی زور و ستمکاری و شمشیـر زدن
ما نداریم که اینـسان3 سپـر انداخته ایم
در نظر بازی ما ، ملک فنا ملک نـبود
بیقین ملک بقاء هست،که بر وی نظرانداخته ایم
ما در این ملک فنا ، دل زِ تو پرداخته ایم
دل خود را هدفِ تیـر بلا ساخته ایم
ما که در گوشه ی این ملک تو بگریخته ایم
از چه بـر گِردی ملکـت نظر انداخته ایم
مـا تجمّل نـپذیریم و زیادی نـرویم
با قناعت به ره صدق و صفا ساخته ایم
ما که بـر سفره ی انعام تو قانع شده ایم
خود سر سفره ی غیر از تو نـیانداخته ایم
پرده ای بـر سـر این ملک فنا بود و بقاء
پرده اش را زِ سـر ، هـر دو بـر انداخته ایم
این چه شعری است،که گفتی حسن ازملک بقاء
صحبت خیـر بـُوَد ، بهـر تو پرداخته ایم
٭٭٭
1- بود 2- فریاد و صدای بلند 3- اینچنین

حسن مصطفایی دهنوی

Loading

امتیاز بدهید

نظر

  • هنوز نظری ندارید.
  • افزودن دیدگاه