« مستانه »
من آن مستانه ی بی درک و فکرم
مداماً در پـی هر حرف بِکرم1
غم تنهایی دنیا ، غمـم نیست
به همراهـم بُوَد اجماع2 فکرم
سزاوارس که من تنهـا بـمانم
به یک ره آورم اجماع فکرم
سـر راهـم خدایا ، با تو باشد
مکن دور از خودت این راه فکرم
خدایا رهنمای من تو هستی
به راهت آمد این افعال و فکرم
زِ فکر تفرقه دوری کنم من
به راه مستقیم آیم زِ فکرم
کجا بود آنکه من دوری نمودم
زِ راه دانـش و افکار فکرم
خداوندا ! منِ دیوانه دریاب
منِ دیوانه ام جویای فکرم
بشر را آرزو اینـس که با توست
من این معیار سنجیـدم زِ فکرم
خداوندا تویـی دانا تـر از من
به من دانا تـری بـنما زِ فکرم
به ذکـر حق ، زبانـم گشته گویا
که من با این زبان، در وِرد3 و ذکرم
رهـی خواهـم رَوَم آن را ندانـم
برای رفتنـش وامانده فکرم
شما دانا دلان ، راهـم نـمایید
که من دیوانه ی کوتاه فکرم
خدا را کی توان با چشم خود دید
اگر بـتوان بـبینم آن زِ فکرم
حسن در راه فکرش مستقیم است
به راه مستقیمـت ، هسـت فکرم
٭٭٭
1- بدیع – تازه 2- عزم و اتفاق 3 – دعا و نیایش
حسن مصطفایی دهنوی

Loading

امتیاز بدهید

نظر

  • هنوز نظری ندارید.
  • افزودن دیدگاه