مرگ کبوتران
آه ای کبوترهای پر بسته
که از باران ستم پرها شکسته
از ظلم زمستان سیاه بی رحمی
برف شلاق بر تن سفیدتان نشسته
آتش سوزان درد می پاشد
جرقه ای بر بال های خسته
مرغ مهاجر بی رحمی
دانه ها را برده، مانده ابد گرسنه
سنگی جدا شده قلتیده از کوه نامردی
بال و پرتان را شکسته
شوق پرواز از میان شما جسته
تن و جسم کبودتان بی جان
روح از جانتان جدا شده و گسسته
آه ای کبوترهای پر بسته