« مرز قناعت »
از مرز قناعت نگذشتم که من از خود
آلایـش1 دنیـا و تجمّـل2 نـپرستم
میلم نَـبُوَد با همه کس صحبت مستی
تا خلق بدانند و نگویند که مستم
هر با نظری،شعر مرا خواند یقین گفت
من با نظرم با تو یقین، هم نظر هستم
بر غیر نمک دادم و منّـت نـنهادم
هرکس که نمک داد،نمکدان نشکستم
٭٭٭
1- آلودگی- عیب 2- جمال- آرایش
حسن مصطفایی دهنوی