مترسکی هستم
در جالیزاری دور و بی ثمر
همه ی کلاغ ها
با لبخند به کنارم می نشینند
گاهى خیره مىشوند
به دکمه های پیراهن پر از دلتنگی ام
و گاه می کوبند
منقار بر کلاه پوسیده ام
و من فارغ از چیستی ام!
خوشحالم به این معاشرت.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)