فریاد رسی نیست
———————————
بی تو فریاد رسی نیست خودم می دانم
بی تو من یکه و تنها و غمین می مانم
این همه شعر و غزل را به امید کرمت
همه را من به عنایات شما می خوانم
تو کریمی و کرامت ز کریمان خواهند
کشتی غمزده ام سوی شما می رانم
از در شوق به امید وصالت دم مرگ
همه شب وقت سحر نم نمی از بارانم
قطره ای آ ب بده تشنه لبان خود را
من به عشق تو اسیرم همه دم عطشان
به زلالی و به پاکی و به شفافیتت
من مشتاق ببین عاشقم و حیران
در حریم دل من باز چه آشوبی شد
بی تو من حصر در این وادی و این زندانم
نای نی سوزد و زخمی بزند بر جانم
با دلی غمزده من زخمی یک برهانم
مرحم این دل صد پاره تویی می دانی
بی تو فریاد رسی نیست خودم می دانم
——————————
شاعر رسول چهارمحالی (ساقی عطشان)
حسن مصطفایی دهنوی
1398-11-15 در 11:44 ب.ظدرود ها
بسیار زیبا و دلنشین سروده اید
سربلند باشید