درتنهایی خویش رفتم به باغ گل به زبان تو خواندم دل همره او شدم و به سفررفتم ازخاک به افلاک آب را زمزمه کردم تا صبح صبح شد صبح سحر برلب آینه خندیدم ومن گمشده را به سراپرده گلسا بردند…
حامد نوروزی