در سینه چاک آسمان
گل سینه ستاره آویخته
قرص ماه مهتابی شب
چشمانش را به گیسوی شب دوخته
رقص شب پره های نورانی
بر رخ برکه نور پاشیده
آفتاب لم داده ، در پشت قله ها
چشم آفتاب تا صبح فردا خوابیده
در گوش لاله های وحشی
نیمه شب، آواز شبانگاهی خوانده
بسته قاصدک چشمانش را
سبزه به خواب عمیقی فرو رفته
در جاده ی بی انتهای زیبایی
تابلوی رویایی انتظار کشیده شده
شیه های اسبی سرکش
در دوردست پیچیده شده
گرگی زوزه می کشد از آن سو
گویی طعمه ای را به چشم براقش دیده
آن طرف تر خرگوشی می جهد در سبزه ها
گویی از صدای زوزه گرگ ترسیده
چون شب جغد، نگهبان شب، بیدار است
فانوسش را روشن کرده گویی دزدی دیده
در زیر شکافهای سرد کاشی ها
می شود آواز جیرجیرکهای خاکی شنیده
قمری خواب رفته روی شاخه درخت
منقارش را زیر پرهایش تکیه داده
هر آنچه که دیده می شود در شبانگاه
نمی بیند آن را در روز، دیده