خسته ام خسته از این زندگی تکراری
خسته ام خسته تر از آنچه تو میپِنداری
..
روزهایم همه تکرار و شبم طولانیست
خسته ام ؛ خسته یِ کابوسِ بدِ بیداری
..
مَرضِ اصلیِ من قهوه یِ چشمانِ تو شد
خسته ام خسته از این سلسله یِ قاجاری
..
باید این بار به پایان برسد جورِ دِگر
مثلِ مرگِ غزلم در تهِ جاسیگاری
..
توموری رشد کند در سرِ دیوانه یِ من
خودِ این عشق شود عاملِ یک بیماری
..
ذَره ذَره کُند آب این تنِ وامانده یِ من
و خلاصم کُند از قائده یِ اجباری
..
فرزاد صفانژاد
..