زمستان است و فصل سرما
شده اند خونه نشین باز آدم ها
مشت مشت می ریزد شکوفه از آسمان
می نشیند بر دامن خاک آلود زمین ها
رختی از حریر می دوزد زمستان
بر تن خشک و یخ زده شاخه ها
می بافد فرشی از بلور
با آب یخ زده رودخانه ها
رده پای دانه های برف
پر شده بر قامت بلند جاده ها
شبی سرد است و سوز سرما
تیر می کشد تا مغز استخوان ها
حسن مصطفایی دهنوی
1398-09-25 در 8:34 ق.ظدرود ها
بسیار زیبا و دلنشین سروده اید
سربلند باشید
yalda
1398-09-26 در 12:08 ب.ظسلام و عرض ادب و احترام تشکر از لطف بی نهایت شما