« دستور فقر »
بـر مردم فقیـر ، تلافـی6 فقـر هست
با فقر گو، به هر که تو خواهی بر آر دست
دستور فقر ، هر که بـفرمود بهـر ما و تو
گنجی است پُرعیار،که در پیش اوست و هست
ای دل تو گنج فقر و قناعت ، مده زِ دست
بهتر زِ گنج روی زمین ، بر تو باد و هست
تقلید علم و معرفتـت را بـبین زِ کیست
تقلید خود مکن ، تو از آن مردمان مست
در کوی یار ، عجز1 و نیاز تو می خرند
بازار خودسری به همین جا بُوَد که هست
این نکته ای بُوَد ، که تو امروز بـشنوی
این نکته ها به روی زمین بوده است وهست
درویش وار گنج قناعت ، مده زِ دست
دنیا طلب ، همیشه به دنبال مال هست
مِهر جهان زِ دل بدر آور ، که این بلا
در قلب فرد فرد بشـر ، بوده است و هست
اوضاع این جهان ، بـفریبد تو را به خود
اندر جهان ، فریب همین بوده است و هست
هر کس به رأی و فطرت خود، معتقد بُوَد
آن رأی و فطرت است که با فکر و علم هست
ما را زِ روزگار ، چنین آمده بدست
قرآن مخوان بـه گوش از آن مردمان مست
یک سنگ ، لعل2 می شود از نور آفتاب
سنگ سیه ، سیاه ازل بوده است و هست
هر کس که پست فطرت و ابله3 بُوَد بدان
پستی شعور خود نگرد ، چونکه پست هست
نیکو دلان که پند و نصیحت کنند گوش
نیکو سرشت ، روز ازل بوده است و هست
جانا گیاه تلخ ، که تلخ است جِرم آن
آب از بهشت گـر دهنش ، باز تلخ هست
باغـی که میـوه می دهـد از نور آفتاب
از نور آفتاب ، در آن باغ بهـره هست
معنای بهتری تو زِ صحبت بـجو حسن
تا خلق پی بـرند و ندهند صحبتت زِ دست
٭٭٭
6- عوض – پاداش
1- ناتوانی 2- یاقوت سرخ 3- نادان