شعر دریای طبیعت – حسن مصطفایی دهنوی

« دریای طبیعت »
آنها که به دریای طبیعت بـنشستند
از کوی حقیقت ، به یقین بهره نـجستند
اندر تَه دریای طبیعت ، خبری نیست
آخر خبر این است، همین خوردن و گشتند
در بحر طبیعت ، پسـران مثل پدرها
کور آمدن آنهـا و همه کور گذشتند
آن قافله هـا ، سلسله هـا بیهوده بودن
از بحر طبیعت ، قدمـی پیش نـهشتند
تاریخ از آنهـا خبـری می دهد امروز
کورانه بـجنگیدن و یکدیگر کُشتند
از کینه وری بود که در جنگ جهانی
مردان خدا کشتـن و هشیار نگشتند
امروزه که مقیاس کنـم مردم آن روز
از عقل چه کوتاهـن و از جهل دُرشتند
ای وای از آن خاک نـشینان طبیعت
با آن عمل زشت ، کجا مرغ بهشتند
بـی معرفتـان بـودن و بـی معنویت هـا
از معنویـت بذر نکویـی که نـکِشتند
حیوان صفتـی ، شغل بشـر نیست برادر
حیوان صفتان،شاغل هـر گُرزن1 و مُـشتند
در منزل عیّاشـی2 و باتلاق3 طبیعت
افراد خدا نیست ، که افراد کِنشتند4
آنها که به ولگردی خود دل کنن آزاد
دل مُرده یقینـند ، کجا نیک سِـرشتند
در منزل علم و هنـر آموزی مردان
مرد هنـری نیست و مـردان خورشتـند
آنجا به تفاوت گِل آدم نَـبُد آن روز
این مردم امـروزه تفاوت بـنهشتند
اول که جهان پُـر نـشد از کینه ی مردم
آخر بـشود پُـر که همه کینه سِـرشتند
آن عالم دانایـی و این کار خودت بین
آنها که بـدیدند ، بـرون از ره زشتند
تا روز قیامت ، به همین مرحله باشد
بدها بَـرِ دوزخ ، نیکان بـه بهشتـند
گفتن به ره کعبه قدم می زنند آنها
در ره کعبه نـرفتند و در راه کِنشتند
در مرحله اول که سرشتـن گِل آدم
از کینه و تزویـر و تقلب ، نـسرشتند
هیهات اگر خوب و گـر بد ، همه رفتند
جویا شده ام من ، همگی خاک نـشستند
در مرحله آخر حسن ، این حرف تو بنویس
از خوب و بدی ها ، شعـرا جمله نوشتند
٭٭٭
1- چماق چوب 2-خوشگذرانی 3- لجن زار 4- آتشکده
حسن مصطفایی دهنوی

Loading

امتیاز بدهید

نظر

  • هنوز نظری ندارید.
  • افزودن دیدگاه