نفسی تازه کنـم از نفست
این امیـدیست کـه در سـر دارم
چـه کنـم خواستـه یـا نا خواستـه
بـه پیش نظـرم میـآیـی
خالـی از لطف نبـاشد کــه شوم منتظـرت
در کنـار پنجـره هـم گـر بنشینـم
غیـر دیـدار تـو در فکـر و دلـم نیست
کــه من
آرزومنـد تـوام ، بلکـه ز در باز آیـی
وقت آن است کـه بی پـرده سخن ساز کنـم
یا کـه از غیبت تـو ، درد دلـی با همـه آغـاز کنـم
حامد
1398-08-08 در 9:18 ق.ظدرودبیکران عالی بود