« تدبیر »
من این نکته فهمیده ام ، از خدا
که رأیش بُوَد ضد تدبیر ما
به سنجش در آیـد تدبیـرها
یکی نیست تدبیر شاه و گدا
اگر رأی و تدبیر ما راست بود
ز اول جهان بود بر رأی ما
به کار خودم رأی و تدبیر نیست
چه تدبیر دارم به کار خدا
محبان به فرهنگ خود غرّه آئید
خدا داد فرهنگ اول به ما
هر آن چیز بینم ، بـخواهم از آن
نمی خواهد آن را خدا بهر ما
هر آن شوق و ذوقی که در ما بُوَد
وفا نیست در شوق و آن ذوق ما
به هر کار فاتح شود علممان
بگو تا چه مقدارس نزد علم خدا
خدا را نشاید که تشبیه کرد
به چیزی که می داند این علم ما
خدا بنده را ، ره به دنیا نمود
زِ دنیا چه می داند این فکر ما
اگر علم ما پا به جاییش بود
جهان گردشش بود از علم ما
حسن را به خلق جهان، کار نیست
اگر در جهان شد خدا یار ما
٭٭٭