خودم را تسکین می دهم که،،،
از این سفر بر میگردی؛
بر میگردی،
— مثلِ همیشه اما’
چه میشد مانندِ کودکیها
مرا هم،
با خودت میبردی؟
به سرم میزند گاهی
اینجا دیگر جای من نیست.
یقین دارم:
از میان تمام آدمهای زمین
فرشتهای بودی که
از جانبِ خدا برای(ما) نازل شده بودی…
از روحِ بزرگت تمنای بخشش دارم.
فرشتهی من!
و قول میدهم
برای کمالِ(رها)
به تو تاسّی کنم.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
حسن مصطفایی دهنوی
1399-04-23 در 7:15 ق.ظدرود ها
بسیار زیبا سروده اید
سربلند باشید