از خانه ابری کهکشان
بانوی برفی گشته میهمان
بر تنش پیراهن سپیدی
بر پایش کفش های برفی
کشیده پرده توری برف بر تن زمین ها
زده حصاری از یخ سر تا سر جاده ها
برف سپید آمده در کوچه باغ ها
سپید گشته حیاط و پشت بام ها
نقش می زند رده پای عابران
بر روی برف نشسته در کوچه ها
از سپیدی برف نیمکت ته باغ گشته مدفون
تنها کلاغی است که می خواند چو مجنون
قندیل بسته بر شاخه های درخت بید
تن عریان درخت ها گشته سپید
ز مهریر است و سوز سرما
تازیانه ای است بر چهره آدمها
حسن مصطفایی دهنوی
1398-09-05 در 0:13 ق.ظدرود ها بانو
زیبا سرود ه اید
پاینده باشید
yalda
1398-09-26 در 12:23 ب.ظبا سلام سپاس استاد گرامی و مهربان