باغبان علفهای باغچه را قربانی نگاه هرز خویش می کند،و در بی خبری ،از لطافت جوانهٔ باغچه اش
گلهای تصنعی برای خود می کارد!
صباحی باشد ،که ریشه را باشاخه کاری نباشد!
و شاخه را مناسبتی باریشه …
بوی بهار نارنج هم ،فقط از چای مادربزرگ به مشام آید اگر باشد,
………………….
اگر که ناله ،، ثوابمان شده باشد ،قسم
اگر که توبه به کام مان شده باشد قسم!
بدان مسیر،که سوارمان شده باشد،نیفت،!
نی أرزد که سوارمان شوند به قیمت مفت!
….پایان .
…….غزل……
مدتی ست در دل ابر اشکها یخ زده است
وهوا تیره وتار ،دل به برزخ زده است
روزها رو به بدی ست
و زمین غرق به خوابی ابدی ست!
لخت و عریان است آب!
باغبان هم به کمین ،،،راه می بندد،بآب
دل مان در سوزی ست،،،غم ِ دلسوزی نیست،
میل مان مُردن نیست ،خون هم خوردن نیست،
عشق جاریست،به خون،زنده گیست،نیست،سکون
تاول ِ پای ْ-سراب!!روی دست آبِ و گلاب،
غرق در نور به خواب،همه در کار ثواب،.
نیست ،درشهر عذاب، که بهشت است و شراب!
همگی سرخوش و مست،،ما خرابیم ،خراب!!
ناصرآکیاد (سد برات دیوز)