تو درخت سبز تناوری
که شاخههایت در هر بهار
گنجشک های شهر را
بی منت، به مهمانی میخواند
و من
پیرمردی خسته را میمانم
که شخم زده
تمام خاک سرزمین اش را
از غرب تا شرق
و اکنون زیر سایه ی آن درخت
خستگی یک روز سخت را
از تن بیرون میکند.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)