می بازد رنگ
گلهای کاغذی احساسم
مچاله می شود
هنگام باران اشکهایم
در غروب غمبار غمهایم
می نشینم به نظاره غصه هایم
صد فریاد می کشم
از دردهای پنهانم
گل های زرد می رویند
در باغچه تنهایم
شکسته در گلویم
صدای نوایم
در گوشه تاریکم
نشسته و بی تابم
احاطه کرده دیوارهای حسرت
تن رنجور افکارم
غرق گشته روح و جانم
در موج های وحشی روزگارم
حسن مصطفایی دهنوی
1398-09-16 در 11:57 ب.ظدرود ها بانو
بسیار زیبا و دلنشین سروده اید
پاینده باشید
yalda
1398-09-26 در 12:11 ب.ظسلام و عرض ادب سپاس