مي بازد رنگ
گلهاي كاغذي احساسم
مچاله مي شود
هنگام باران اشكهايم
در غروب غمبار غمهايم
مي نشينم به نظاره غصه هايم
صد فرياد مي كشم
از دردهاي پنهانم
گل هاي زرد مي رويند
در باغچه تنهايم
شكسته در گلويم
صداي نوايم
در گوشه تاريكم
نشسته و بي تابم
احاطه كرده ديوارهاي حسرت
تن رنجور افكارم
غرق گشته روح و جانم
در موج هاي وحشي روزگارم

Loading

امتیاز بدهید