بگذار با چشمانِ تو رؤیـایِ من زیبـا شود
دنیـا به تعـبـیری دِگر در خاطـرم معنـا شود
..
عمری حضورِ رنگ را دیگر زِ خاطر برده ام
بگذار دنیا بعد از این همرنگِ دریاهـا شود
..
درعمقِ این پَسکـوچه ها جامانده تِکه ای زِ من
امید دارم بـا تـو آن نـیمه یِ من پـیدا شود
..
زیبـاترین پرواز را حـس میکنم با بـالِ تو
من دوسـتدارم دل رها مثلِ کبوترهـا شود
..
عمری دراین پسکـوچه ها فانوس در دستم نبود
این شامِ پُر اندوهِ من کِی میشود فردا شود
..
من قطره ای دلـواپـَسم در آبـشارِ زندگـی
‘ این سو و آن سو ‘ می رَوم تا قسمـتم دریا شود
..
آنـقدر درهـای دِلـت را میزنـم تا عـاقبـت
بَر رویِ چشمم روزَنی یا یک دریچه وا شود
..
زیبـاتـر از یاسِ سپـیـد بگذار با چشمانِ تـو
این زندگی درخاطِرم شیرین تر از رؤیا شود
.
..
فـرزاد صفـانژاد
.
..

Loading

امتیاز بدهید

نظر

افزودن دیدگاه