از پنجرههای بستهی شبِ
شلاق میشود، تنهایی
با هر انعکاسی
از طنینِ گامهایم
گویی
روی سنگفرش این عبور
هر ردپایی، به مردهای میماند
که نعش ِ خود
بر دوش کشیده است
بی دستی به یاری
یا حزنی به همنوایی
در این کوچه،
رخنه کرده سکوتی سرد
از درز درزِ آجرها
ماسیده بر لبها، واژهها
صامت
بی مخاطب
نه گوشی
نه خاستگاهی
آه،
چقدر تنهایم!
و شبانههای این کوچه
چقدر بیرحم.
حسین محمدیان
امتیاز بدهید
پیشنهاد به شما
- شعر زیبایی تو - سعید فلاحی
- شعر شب قدر - دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
- وداع ام کلثوم س با پدر ـ حبیب رضائی رازلیقی
- شعر دانش آموز - حسن مصطفایی دهنوی
- شعر سرخی چشم ترم - مجید محمدی(طالقانی)
- شعر شب خیزی - دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
- شعر دو روز عمر - دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
- مجموعه اشعار هاشور در هاشور ۰۱ سعید فلاحی
- شعر مجموعه هاشور در هاشور ۱ - لیلا طیبی (رها)
- شعر طریق دانش - دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
- شعر رهبر آدم - دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
- شعر رحمت پروردگار - دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی