بلبلی می گفت با همتای خویش
این همه زیبایی از الطاف کیست
روز و شب از همت بی حد کیست
برف و باران در ید بیضای کیست
گفت اینها از خدای سرمد است
لطف و ارحام خدای بی حد است
آسمان را هفت بر هم بسته است
او زمین را چشم بر هم بسته است
این بهار و آن زمستان لطف اوست
چرخش ایام ،تنها کار اوست
این بهار هم مثل روز محشر است
روز رستاخیز روز بودن است
ما به مانند زمستان می رویم
خوب و بد یک روز آخر می رویم
چون بهاری روح در ما می دمد
ما ز حکمش سوی داور می رویم
می خوریم آخر می از جام بلا
می کنیم پرواز ما سوی خدا
غرق می گردیم در الطاف حق
می شویم آنجا همه مدهوش حق
ساقیا خاموش دیگر شو خموش
مدح حق کی بوده کارتو خموش
………………………………….
رسول چهارمحالی (ساقی)
امتیاز بدهید
پیشنهاد به شما
- شعر شب قدر - دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
- وداع ام کلثوم س با پدر ـ حبیب رضائی رازلیقی
- شعر هاشور در هاشور 02 - سعید فلاحی (زانا کردستانی)
- شعر مجنون بیلیلا - سعید فلاحی
- رعد و برق - الهه قاسمی
- ترانه ی مادری ـ حبیب رضائی رازلیقی
- شعر هاشور در هاشور ۰3 - سعید فلاحی (زانا کردستانی)
- شعر دست دل - دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
- شعر مساله - دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
- شعر عشق ازل - دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
- شعر سرخی چشم ترم - مجید محمدی(طالقانی)
- شعر رحمت پروردگار - دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی