یکی آمد ندایی بر سرم زد
بنا بر سحر وجادو حاجت زد
کنون در حال رفتن پام لنگ است
مگو ای دلربایم وقت تنگ است
چگونه از کنارت رخت بندم
به صحرا و بیابان دل بندم
بیا یارا کنارم باش
صفای راه و جانم باش
مگو دیر است و وقتش نیست
که اینک سرد و سوزان است
برو حامد جدایی عالمی دارد
که عشق او مصیبت های بی شمار دارد
امتیاز بدهید
پیشنهاد به شما
- شعر پند خدا - حسن مصطفایی دهنوی
- شعر دو روز عمر - دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
- وداع ام کلثوم س با پدر ـ حبیب رضائی رازلیقی
- شعر هاشور در هاشور ۰3 - سعید فلاحی (زانا کردستانی)
- شعر خیال - سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
- شعر زیبایی تو - سعید فلاحی
- ترانه ی مادری ـ حبیب رضائی رازلیقی
- شعر پند نیکان - دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
- شعر مجموعه هاشور در هاشور ۱ - لیلا طیبی (رها)
- شعر دست دل - دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
- شعر رحمت پروردگار - دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
- شعر زلف یار - دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی