تو نبودی و بدانی که شکستم و گسستم
از گفته و ناگفته خود نیز گذشتم
گر که مفهوم نشد بر تو کلامم
به که گویم
چون هم نفسی همدم و همراه دگر باره نه جویم
انگار توبی درک مطالب زدل و دیده بریدی
بر پرده عشقی به تو دارم زجوانی
خط بطلان تو کشیدی
آن گونه که با این دل دیوانه ی من
بی سخن گفت و شنیدی
درمانده و دلخسته ترم زآنکه در این
بُرهه رمیدی
فردا تو چه دانی که برآید نفسم
یا تفسی نیست
این گفته ی من
گفته ی یک ملتمسی نیست
عنایت الله ایرانمنش (م – تکخال)
امتیاز بدهید
پیشنهاد به شما
- ترانه ی مادری ـ حبیب رضائی رازلیقی
- شعر دل آدم - دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
- شعر پرده ی حکمت - حسن مصطفایی دهنوی
- شعر عاشقی - سعید فلاحی
- شعر رهبر آدم - دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
- شعر زیبایی تو - سعید فلاحی
- مجموعه اشعار هاشور در هاشور ۰۱ سعید فلاحی
- شعر زلف یار - دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
- شعر مجنون بیلیلا - سعید فلاحی
- شعر دست دل - دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
- شعر شب خیزی - دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
- شعر دو روز عمر - دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی