تو درخت سبز تناوری
که شاخههایت در هر بهار
گنجشک های شهر را
بی منت، به مهمانی میخواند
و من
پیرمردی خسته را میمانم
که شخم زده
تمام خاک سرزمین اش را
از غرب تا شرق
و اکنون زیر سایه ی آن درخت
خستگی یک روز سخت را
از تن بیرون میکند.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
امتیاز بدهید
پیشنهاد به شما
- شعر رهبر آدم - دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
- شعر هاشور در هاشور 02 - سعید فلاحی (زانا کردستانی)
- شعر محدوده ای به وسعت دنیا - سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
- شعر کودکانه پرواز - نوید کیهانی فرد
- شعر رحمت پروردگار - دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
- شعر مساله - دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
- شعر داوی زولفت - سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
- شعر پند نیکان - دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
- شعر خیال - سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
- شعر دانش آموز - حسن مصطفایی دهنوی
- شعر دست دل - دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
- بن بست - فاطمه مقیم هنجنی